واقعه غدير نفي اسلام سکولار
مسئله غدير بخشي مهم از طرح کلي و نقشهي راه اسلام است که نسبت به امور دنيوي، مسائل اجتماعي، سياسي و حکومتي سخن، طرح و برنامه دارد. رهبر انقلاب دربارهي رابطهي ميان مسائل اجتماعي و سياسي واقعهي غدير با سکولاريسم چنين ميفرمايند: «آن کسانى که سعى کردند اسلام را از مسائل اجتماعى و از مسائل سياسى برکنار بدارند و آن را منحصر کنند به مسائل شخصى و مسائل خصوصىِ زندگى افراد- و در واقع نگاه سکولار به اسلام داشته باشند که تبليغات دشمنان و دستهاى دشمنان هم اين بينش را در بين مسلمانان در طول ساليان دراز ترويج کرده است- جوابشان مسئلهى غدير است.» با حجتالاسلاموالمسلمين محمود رجبي، قائممقام مؤسسهي آموزشي و پژوهشي امام خميني رحمهاللهعليه دربارهي چگونگي تقابل «سکولاريسم» با «ولايت» به گفتوگو نشستيم.
* واقعهي غدير در تفکر شيعه چه جايگاهي دارد؟
يکي از مقاطع بسيار حساس و سرنوشتساز امت اسلامي و بلکه بشريت، عيد سعيد غديرخم و اعلام عمومي ولايت حضرت علي عليهالسلام است. مسئلهي غدير از مسلمات خدشهناپذير تاريخ اسلام است و علامه اميني اسناد فراوان اين حادثهي تاريخي را در «الغدير» بهگونهاي بيان کردهاند که هيچگونه ترديد و خدشهاي نميپذيرد.
واقعهي غدير خم ويژهي شيعيان نيست، بلکه مربوط به امت اسلامي است، زيرا يکي از مسائل بنيادين اسلام است که در آيات و روايات، تعابيري که در مورد آن آمده، در مورد هيچ اصلي از اصول اساسي اسلام نيامده است: «يا ايهال الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک وان لم تفعل فما بلغت رسالته» (مائده: 67) يا «اليوم اکملت لکم دينکم و اتممت عليکم نعمتي و رضيت لکم الاسلام دنيا» (مائده: 3). اين تعابير در مورد ساير اصول اساسي اسلام نيامده است. يا تعبير بلندي که از امام باقر عليهالسلام در کتاب «کافي» (ج2، ص9) آمده است که فرمودهاند: «بني الاسلام علي خمس علي الصلاه و الزکاه و الصيام و الحج و الولايه و لم يناد بشيئ کما نودي بالولايه»
مسئلهي غدير نه به تعبير بعضي يک خاطرهي فرقهاي متعلق به شيعه است، نه به تعبير بعضي ديگر، يک جريان تاريخي فرعي است، بلکه در آن روز، مسئلهي ولايت که جزء اصول اساسي اسلام است، مطرح شده و مسئلهي غدير بخشي مهم از طرح کلي و نقشهي راه اسلام است که ريشهي الهي، قرآني و روايي دارد. اين روز متعلق به همهي مسلمانان است که با ابلاغ عمومي ولايت، سرنوشت امت اسلامي ترسيم ميشود. اين حادثهي عظيم و مهم تاريخي منشأ وحدت ميان مسلمانان جهان در انديشه و عمل در طول تاريخ ميتوانسته و ميتواند باشد.
* رهبر انقلاب در يکي از سخنرانيهاي خود ميفرمايند: «آن کسانى که سعى کردند اسلام را از مسائل اجتماعى و از مسائل سياسى برکنار بدارند و آن را منحصر کنند به مسائل شخصى و مسائل خصوصىِ زندگى افراد- و در واقع نگاه سکولار به اسلام داشته باشند که تبليغات دشمنان و دستهاى دشمنان هم اين بينش را در بين مسلمانان در طول ساليان دراز ترويج کرده است- جوابشان مسئلهى غدير است.» بنابراين چه رابطهاي ميان مسائل اجتماعي و سياسي و غدير وجود دارد؟
سکولاريسم درجات و ابعاد و مراتبي دارد که نصب علي عليهالسلام در روز عيد غدير، همهي مراتب و درجات يا ابعاد آن را نفي ميکند. مرتبه و درجهي اول سکولاريسم اين است که دين براي آخرت مردم و رابطهي خدا و بندگان است و به امور دنيوي انسان بهطور کلي کاري ندارد و براي آن طرح و برنامهاي ندارد. طبق اين نظر، اسلام حتي در امور فردي هم جز آنچه مربوط به آخرت و عبادت خداست، نظري ندارد.
مرتبه و درجهي دوم سکولاريسم اين است که محدودهي دين گرچه دنيا را دربرميگيرد، ولي ويژهي مسائل فردي است و مسائل اجتماعي از قلمرو دين خارج هستند. اين مرتبه از سکولاريسم ميگويد دين براي مديريت زندگي اجتماعي بشر برنامهاي ندارد و آن را به عقل و تجربهي بشري واگذار کرده است.
مرتبه و درجهي سوم سکولاريسم ناظر به مسائل سياسي و حکومتي است. نقطهي محوري اين درجه و مرتبهي سکولاريسم اين است که دين از سياست جداست، سياست يک امر زميني است که انسانها خود بايد براي آن برنامهريزي کنند و آن را اجرا کنند و دين براي مسائل حکومتي و سياسي برنامهاي ندارد و نبايد در آن دخالت کند.
نخست بايد تصوير درستي از مسئلهي غدير و ابلاغ ولايت داشته باشيم. نصب اميرالمؤمنين علي عليهالسلام از سوي پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم يک رفتار شخصي و آيندهنگري شخصي نبوده است، بلکه ايشان به دستور خدا اين موضوع را ابلاغ ميکند؛ يعني حتي پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم بهعنوان يک شخص که حاکم اسلامي و فرد اول جامعهي خود است، حاکم و نقشهي راه پس از خود را تعيين نميکند، بلکه ايشان تعيين حاکم اسلامي پس از خود و نقشهي راه را بهعنوان بخشي از دين که مأمور به ابلاغ آن است، معرفي ميکند؛ يعني اين سيستم حکومتي و حاکم، بخشي از دين و آنهم بخش اساسي دين است که به يک معنا معادل کل رسالت پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم تا آن مقطع (يعني سال پاياني عمر شريف آن حضرت) محسوب ميشود و به عبارت ديگر، اساسيترين رکن دين است که پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم مأمور به ابلاغ آن است.
وقتي اين نصب حتي مصلحتانديشي پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم هم نيست، بلکه در متن دين اسلام است و از مهمترين و اساسيترين اصول آن محسوب ميشود، پس اسلام در متن خود نسبت به امور دنيوي (درجهي اول سکولاريسم) و مسائل اجتماعي زندگي بشر (مرتبهي دوم سکولاريسم) و درخصوص مسائل سياسي و حکومتي (درجهي سوم سکولاريسم) سخن و طرح و برنامه دارد.
نصب اميرالمؤمنين بهمعناي فراگيري قلمرو دين نسبت به دنياي مردم است و همهي امور اجتماعي بايد در چارچوب طرح مديريتي و هدايتي دين جريان يابد و سيستم حکومتي بخشي از نقشهي راه جامع دين براي سعادت دنيا و آخرت مردم است. به عبارت مرحوم مدرس رحمهاللهعليه، ديانت ما عين سياست ما و سياست ما عين ديانت ماست. پس نصب علي عليهالسلام بهمعناي نفي همهي اشکال سکولاريسم است و نپذيرفتن آن بهمعناي سکولاريزه کردن اسلام است.
آنچه در صدر اسلام رخ داد و تن به نصب اميرالمؤمنين علي عليهالسلام ندادند، در واقع نقطهي آغاز سکولاريسم در اسلام است. در واقع کنار زدن حضرت علي عليهالسلام از منصب امامت و ولايت جامعه در صدر اسلام، نقطهي آغاز سکولاريسم در جامعهي اسلامي است. نصب آن حضرت به ولايت، خط بطلان کشيدن بر سکولاريسم در همهي ابعاد و اشکال آن بهويژه جدايي دين از سياست و حکومت است.
* چرا معارف اسلامي بهگونهاي است که براي اجراي آن بايد حتماً حکومت تأسيس کرد؟
بهعنوان مقدمه، اين نکته را عرض کنم که براساس دلايل عقلي و بينش ديني (قرآني و روايي)، خداوند آفرينندهي جهان و از جمله انسان است و هرچه انسانها دارند از آن خداست. به همين دليل، حق حاکميت ذاتاً از آن خداست، زيرا کسي ذاتاً حق حاکميت ميتواند داشته باشد که مالک يک شيء يا فرد باشد و هيچکس ذاتاً مالک انسان و آنچه دارد نيست و نميتواند باشد. پس حق حاکميت ذاتاً از آن خداست. البته اين حق حاکميت ذاتي را خداوند ميتواند به کس يا کساني تفويض کند و در اينصورت، طبق ضوابط عقل و بينش اسلامي هيچکس حق حاکميت بر افراد ديگر را ندارد، مگر خداوند يا کسي که خداوند اين حق ذاتي خود را به او تفويض کرده باشد.
از سوي ديگر، طبق آموزههاي ديني، تنها پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم و پس از پيامبر، امامان معصوم عليهمالسلام و در زمان غيبت امام معصوم، ولايتفقيه است که خداوند حق حاکميت را به آنها تفويض کرده است. بنابراين حق حاکميت سياسي، طبق تبييني که ذکر شد، تنها براي پيامبر و امامان و ولايتفقيه است.
اما دليل اينکه چرا تعاليم ديني مستلزم تشکيل حکومت است، اين است که از منظر عقلي، جامعه بايد حاکم و حکومتي داشته باشد، زيرا وجود اصل حکومت و حاکم داراي فوايدي است و فقدان آن موجب خلأها و آسيبهاي مهمي همچون هرجومرج است و وجود حکومت اين آسيبها و خلأها را از بين ميبرد. از سوي ديگر، اسلام احکام اجتماعي فراواني دارد که اجراي آنها وابسته به نظام حکومتي است و در خلأ حکومت امکان اجرا ندارد و قطعاً عملي نميشود و درصورتيکه حکومت بهطور کلي يا حکومتي طبق موازين ديني تشکيل نشود، اين احکام اجرا نخواهد شد، زيرا خودخواهي و منفعتخواهي انسانها مانع اجراي آن ميشود. اگر اسلام براي اجراي اين احکام برنامهاي در قالب حکومت نداشته باشد، جعل اين احکام و ابلاغ آنها از سوي خدا در قرآن و توسط پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم لغو است و با حکمت خداوندي سازگار نيست.
به بيان ديگر، انسان موجودي اجتماعي است و اديان و بهويژه اسلام براي اداره و مديريت و راهنمايي چنين انساني آمدهاند. آمدهاند تا انسان را در تمام ابعادش هدايت و مديريت کنند. از سوي ديگر، ابعاد فردي و اجتماعي انسان بهصورت يک ارگانيسم درهمتنيده است و فرديترين مسائل انساني، پيوندي با بُعد اجتماعي او دارد و اينکه انسانها بهصورت ايزوله و جداي از اجتماع زندگي کنند، عملاً نزديک به محال است. به تعبير ديگر، هر فعاليتي که انسان انجام ميدهد، بُعدي اجتماعي دارد و با رويکردي اجتماعي قابل بررسي است. اسلام هم با همين منظر براي انسان برنامهريزي کرده و به همين دليل است که مرحوم علامه طباطبايي ميفرمايند: «الاسلام اجتماعي في کل شئونه»؛ اسلام در همهي شئونش اجتماعي است. در واقع ديني که ميخواهد چنين انساني را هدايت و مديريت کند، اگر در همهي شئونش اجتماعي نباشد، قادر به هدايت و مديريت چنين انساني نيست.
از سوي ديگر، وقتي به متون ديني (آيات و روايات) رجوع ميکنيم، ميبينيم در متن دين، آموزهها و احکام اجتماعي فراوان وجود دارد که از آن جمله اشاره به سيستم حکومتي و ويژگيهاي حاکم است. روشن است که اسلام راضي به ترک و ناديده گرفتن احکام خويش نيست و دستور به رعايت آن ميدهد. بنابراين هم در متن دين مسائل اجتماعي آمده است و هم آن احکام از منظر دين بايد اجرا شود و هم براي مجري آن شرايط خاصي تعيين شده و آن شرايط از منظر دين لازمالاجراست و اگر اين مجموعهي آموزهها را در نظر بگيريم، وجود حکومت براي اجراي آنها از ضروريات است. علاوه بر آنکه مسلمانان از اتکا و رجوع به حکام جور نهي شدهاند و حکام جور مصداق طاغوت ناميده شدهاند. پس بايد حکام حقي بر جامعهي اسلامي حکمفرمايي کنند.
* برخي معتقدند که حتي اگر حکومت ديني باشد هم نيازي نيست خود را مکلف به سعادت اخروي انسانها بداند. به زبان ساده، معتقدند که حکومت مسئول بهشت بردن انسانها نيست. اين گزاره تا چهاندازه صحيح است؟
انشاءالله که کساني که چنين سخني ميگويند يا از آن دفاع ميکنند، متوجه لوازم سخن خود نيستند. در اسلام احکام کيفري داريم و بخشي از حقوق اسلامي حقوق جزاست. مثلاً ما در اسلام حکم قصاص را داريم. اين حکم قصاص لازمالاجراست يا خير. اگر لازمالاجراست که مسلماً هم لازمالاجراست، آيا اجراي آن جنبهي بازدارندگي دارد و موجب ترک جرم ميشود؟ اگر ميشود که مسلماً هم بهلحاظ ديني، هم بهلحاظ عقلي و هم بهلحاظ تجربي جنبهي بازدارندگي دارد و نزديک به بديهي است که چنين اثري دارد، آيا بازدارندگي آن به اين معنا نيست که ديگران را از جهنمي شدن حفظ ميکند و زمينههاي ورود به بهشت را برايشان فراهم ميسازد؟ پس طبق بيانات و آموزههاي اسلامي، دولت اسلامي موظف به اعمالي است که مردم را به بهشت ببرد و از سقوط در جهنم بازدارد. پس نسبت به بهشت رفتن و جهنم نرفتن مردم مسئوليت دارد. دستکم يکي از فلسفهها و حکمتهاي احکام کيفري و از جمله جعل حکم قصاص، به بهشت رفتن و جلوگيري از جهنم رفتن مردم است و قوهي قضائيهي ما يا ديگر نهادهاي مربوط، مأمور به چنين وظيفهاي هستند.
آيا امربهمعروف و نهيازمنکر بر همهي مسلمانان واجب است؟ وجوب آن از مسلمات اسلام است. آيا نتيجهي امربهمعروف و نهيازمنکر به بهشت بردن و از جهنم نجات دادن مردم نيست؟ وقتي شرط احتمال تأثير در مورد امربهمعروف و نهيازمنکر در آموزههاي اسلامي مطرح ميشود، معنايش اين است که اين دستور صرفاً يک دستور عبادي نيست که بايد انجام گيرد و به اثرگذاري يا عدم آن نظري ندارد؛ يعني اين فريضهي الهي براي بهشت بردن مردم است.
ارشاد جاهل در همان محدودهاي که فقها فتوا دادهاند، واجب است. آيا وجوب آن به اين معنا نيست که مسلمانان مأمور به انجام آن هستند و آيا نتيجهي ارشاد جاهل و هدف از آن، جز اين است که مردم راه رفتن به بهشت را به دست آورند و با پيمودن آن به بهشت بروند. پس کسي که ارشاد جاهل ميکند، ميخواهد طرف مقابلش را به بهشت ببرد.
آيا حرمت نگهداري کتب گمراهکننده جز براي پاسخگويي به آن يا مصلحت اهم ديگري، بهمعناي جلوگيري از جهنمي شدن انسانها نيست؟
به نظر ميرسد اين تفکر از يک منظر، افراطيترين شکل سکولاريسم را در درون خود دارد، زيرا سکولارها ميگفتند دين به دنياي مردم و مسائل سياسي و اجتماعي کاري ندارد و ناظر به تأمين آخرت مردم است. طبق اين ديدگاه، دين حتي براي آخرت هم دستوري به مردم نميدهد که مردم را بهسوي بهشت راهنمايي کنيد، زمينههاي آن را فراهم کنيد و عوامل شناختي و انگيزشي آن را ايجاد کنيد و از رفتن مردم به جهنم جلوگيري کنيد.
* چرا حکومت اسلامي وظيفهي سعادت دنيوي و اخروي افراد جامعه را عهدهدار است؟
حکومت اسلامي وظيفهي اصلياش ادارهي جامعه براساس احکام و آموزههاي اسلامي و نهادينهسازي و فرهنگسازي دين و آموزههاي اسلامي است.
از سوي ديگر، احکام اسلامي براي تأمين سعادت دنيوي و اخروي هستند. اين حقيقت از آيات و روايات و نيز دلايلي که حکماي اسلامي براي لزوم بعثت انبيا ذکر کردهاند، استفاده ميشود و در منابع مربوط تبيين شده است.
نتيجهي اين دو مقدمه آن است که حکومت اسلامي وظيفهي تأمين سعادت دنيوي و اخروي افراد جامعه را براساس آموزههاي اسلامي و در چارچوب آن بهعهده دارد، زيرا علاوه بر اقتضاي تأسيس حکومت اسلامي، در متن دين، براي حکومت اسلامي وظايفي در اين زمينه تعيين شده است.
برگرفته از: شوراي سياستگذاري ائمه جمعه
www.imamatjome.com