پاداش بيش از عمل‏

جزا و پاداش خداوند نه تنها زياده بر اعمال ما است، بلكه اعمال ما در مقابل فضل و احسان او چيزى به حساب نمى‏آيد، چرا كه اگر يك لحظه خداوند نظر لطف و عنايتش را از ما بردارد و با نگاه عدالتِ بدون تفضّل، به اعمال ما رسيدگى كند، ديگر چيزى از هستى باقى نمى‏ماند، تفضّل و احسان او به خاطر اعمال ما نيز نمى‏باشد، جه عمل داشته باشيم چه نداشته باشيم، هميشه مرهون عنايت او هستيم، از ابتداى خلقت كه انسان پا به عرصه وجود مى‏گذارد، يا بهتر بگوييم از ابتداى خلقت هستى، حالا چه خلقت انسان، چه خلقت ديگر موجودات، خداوند تمام نعمت‏هاى مادّى و معنوى را بدون هيچ گونه چشمداشت و توقّعى در اختيار انسان و باقى موجودات گذاشته، چون او نياز به عمل ما ندارد، ماييم كه محتاج به لطف و كرامت او هستيم او حتّى احتياج به شكرگزارى ما ندارد چون او بى‏نياز مطلق است، احسان و تفضّل او به خاطر تشكّر بندگان از او نيست كه منتظر تشكّر بنده‏اش باشد.
 
 به قول غزالى دانشمند معروف:
 «تفضّل فرماينده به جاى همه اصناف خلق، خداى تعالى است:
 

در مرتبه اوّل: به هست كردن ايشان، در مرتبه دوّم: به كامل گردانيدن ايشان به عضوها و سبب‏ها كه ايشان را ضرورى بود، در مرتبه سوّم: بدانچه ايشان را در نعمت و رفاهيت دارد، به آفريدن سبب‏ها كه محتاج باشد، اگر چه حاجتشان بدان ضرور نبود، در مرتبه چهارم: بدانچه ايشان را بيارايد، به مزيّت‏ها [و زوايد] كه آرايش ايشان باشد و بيرون است از ضرورات و حوايج.

 مثال ضرورى، از عضوها سر است و دل و جگر و مثال حاجت، چشم و دست و پاى و مثال زينت، خميدگى ابرو و لعلى لب و بادام چشمى وجز آن، از چيزهايى كه بدان ضرورت و حاجت نباشد، و مثال ضرورت از نعمت‏هايى كه بيرون تن آدمى‏ است نان و آب، و مثال حاجت دوا و گوشت و ميوه‏ها و مثال مزيّت‏ها و زوايد، سبزى درختان و خوبى شكوفه‏ها و ميوه‏ها و طعام‏هاى لذيذ كه بدان حاجتى و ضرورتى نيست، و اين سه قسم هر حيوانى را موجود است، بلكه هر نباتى را، بلكه هر صنفى را از اصناف خلق، از ذروه عرش تا حضيض ثرى، پس محسن اوست و غير او چگونه محسن باشد.» «1» آرى، خداوند نه تنها به اعمال ناقص ما چندين برابر پاداش مى‏دهد و خودش اهل احسان و تفضّل است، بلكه علاوه بر اين به انسان‏ها و مؤمنان نيز امر مى‏كند كه اهل احسان و فضيلت باشند، از اينرو در سوره نحل مى‏فرمايد:
 
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسنِ وَ إِيتَآىِ ذِى الْقُرْبَى‏ وَ يَنْهَى‏ عَنِ الْفَحْشَآءِ وَالْمُنكَرِ وَ الْبَغْىِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» «2»
 

به راستى خدا به عدالت و احسان و بخشش به خويشاوندان فرمان مى‏دهد، و از فحشا و منكر و ستم‏گرى نهى مى‏كند. شما را اندرز مى‏دهد تا متذكّر [اين حقيقت‏] شويد [كه فرمان‏هاى الهى، ضامن سعادت دنيا و آخرت شماست.]

 و نيز مى‏فرمايد:
 مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ امْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى الّا مِثْلَها وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ» «3»
 هر كس كار نيك بياورد، پاداشش ده برابر آن است، و آنان كه كار بد بياورند، جز به مانند آن مجازات نيابند و ايشان مورد ستم قرار نمى‏گيرند.
 

از اميرمؤمنان على عليه السلام در توضيح آيه فوق سؤال شد، ايشان فرمودند:

 الْعَدلُ الْانْصافُ وَ الْاحْسانُ التَّفَضُّلُ. «4»
 عدل آن است كه حق مردم را به آنها برسانى و احسان آن است كه بر آنها تفضّل كنى.
 

محتوا و جاذبه آيه اين قدر بالاست كه وقتى آيه عدل و احسان نازل شد و آن را پيامبر صلى الله عليه و آله براى مردم خواندند، تأثير به سزائى بر قلب‏هاى آنان گذاشت به طورى كه در روايتى عثمان بن مظعون از صحابه معروف پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى‏گويد:

 «من در آغاز، اسلام را تنها به طور ظاهرى پذيرفته بودم، نه با قلب و جان، دليل آن هم اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله همواره پيشنهاد اسلام به من كرد و من هم از روى حيا پذيرفتم، اين وضع هم چنان ادامه يافت تا اين كه روزى خدمتش بودم، ديدم سخت در انديشه فرورفته است، ناگهان چشم خود را به طرف آسمان دوخت، گويى پيامى دريافت مى‏دارد، وقتى به حالت عادى بازگشت، از ماجرا پرسيدم، فرمود: آرى، هنگامى كه با شما سخن مى‏گفتم، ناگهان جبرئيل را مشاهده كردم كه اين آيه را براى من آورد: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسنِ‏ پيامبر صلى الله عليه و آله آيه را تا آخر خواند، چنان محتواى آيه در قلب من اثر گذاشت كه از همان ساعت اسلام در جان من نشست، من به سراغ ابوطالب عموى پيامبر صلى الله عليه و آله آمدم و جريان را به او خبر دادم، فرمود: اى طايفه قريش! از محمد صلى الله عليه و آله پيروى كنيد كه هدايت خواهيد شد؛ زيرا او شما را به مكارم اخلاق دعوت مى‏كند.
 

سپس به سراغ وليد بن مغيره، دانشمند معروف عرب و يكى از سران مشرك آمدم و همين آيه را بر او خواندم، او گفت: اگر اين سخن از خود محمد صلى الله عليه و آله است‏ بسيار خوب گفته و اگر از پروردگار اوست باز هم بسيار خوب است.» «5» امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد:

 اذا أَحْسَنَ الْمُؤْمِنُ عَمَلَهُ ضاعَفَ اللَّهُ عَمَلَهُ بِكُلِّ حَسَنَةٍ سَبْعَمِائَةٍ وَ ذلِكَ قَوْلُ اللَّهِ تَبارَكَ وَ تَعالى‏:
 وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ» «6»
 فَاحْسِنُوا اعْمالَكُمْ الَّتى‏ تَعْمَلُونَها لِثَوابِ اللَّهِ، فَقُلْتُ لَهُ: وَ مَا الْاحْسانُ؟ قالَ: اذا صَلَّيْتَ فَاحْسِنْ رُكُوعَكَ وَ سُجُودَكَ وَ اذا صُمْتَ فَتَوَقَّ كُلَّ ما فيهِ فَسادُ صَوْمِكَ وَ اذا حَجَجْتَ فَتَوَقَّ ما يَحْرُمُ عَلَيْكَ فى‏ حَجِّكَ وَ عُمْرَتِكَ، قالَ: وَ كُلَّ عَمَلٍ تَعْمَلُهُ فَلْيَكُنْ نَقيًّا مِنَ الدَّنَسِ. «7»
 

هنگامى كه مؤمن عمل نيكى انجام دهد و اعمالش را نيكو نمايد، خداوند عملش را چندين برابر نموده، براى هر عمل نيك هفتصد برابر عنايت مى‏فرمايد كه در قرآن فرمود: «و خدا براى هر كه بخواهد چند برابر مى‏كند».

 

بنابراين اعمال خود را براى رسيدن به ثواب‏هاى الهى نيكو كنيد، عرض كردم: احسان و نيكو كردن عمل چگونه است؟ فرمود: نماز كه مى‏خوانى ركوع و سجودت را نيكو به جا آور و روزه كه مى‏گيرى از آنچه كه روزه را فاسد مى‏كند، خوددارى كن و حجّى كه انجام مى‏دهى از آن چه كه در حجّ و عمره بر تو حرام است، خوددارى كن و هر عملى كه به جا مى‏آورى بايد از آلودگى و فساد پاكيزه باشد.

 با اين همه لطف و كرامت خداوند و چند برابر كردن پاداش، واى به حال بنده‏اى كه از اين فرصت استفاده نكند و نتواند براى آخرت خود توشه برگرفته و دست خالى اين دار فانى را وداع كند.
 امام زين العابدين عليه السلام مى‏فرمايد:
 يا سَؤْاتاهُ لِمَنْ غَلَبَتْ احْداتُهُ عَشَراتِهِ يُرِيدُ انَّ السَّيِّئَهَ بِواحِدَةِ وَ الْحَسَنَةَ بِعَشَرَةٍ. «8»
واى بر آن كس كه يكى او بيشتر از دهگانش باشد، منظورش گناه است كه به اندازه همان گناه كيفر مى‏شود ولى ثواب ده برابر خواهد شد.

 پی نوشت ها:

(1)- ترجمه احياء العلوم: 4/ 523- 524.

(2)- نحل (16): 90.

(3)- انعام (6): 160.

(4)- بحار الأنوار: 73/ 312، باب 59، حديث 3؛ معانى الأخبار: 257، حديث 1.

(5)- بحار الأنوار: 22/ 112، باب 37، حديث 78؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن: 6/ 587، ذيل آيه 90 سوره نحل.

(6)- بقره (2): 261.

(7)- بحار الأنوار: 68/ 247، باب 71، حديث 7؛ المحاسن: 1/ 254، باب 30، حديث 283.

(8)- بحار الأنوار: 75/ 139، باب 21؛ تحف العقول: 281.